Twelve p6
سلام بالاخره پارت جدید دادم .
ببخشید چند روز ندادم
سرم شلوغ بود
برای خواستن داستان جدید ۶ تا لایک
…
وقتی رسید محل کارش رفت توی دفترش ولی یک نفر منتظرش بود .
یک آقا با لباس رسمی .
ی سلام معمولی و سرد کرد و رفت پشت میزش نشست .
اون آقا شروع به صحبت کرد و گفت :
من از شرکت یو اس ای می ایم و درسته که شما چند روزی میشه
که توی این شرکت
کار کردید ولی من می خواهم به شما ارتقاع شغلی بدم .
و بعد گفت : راستی من آقای پارک هستم و مدیر این مجموعه ی
ضد جاسوسی هستم . شرکت شما شرکت درجه دوی ما در این مجموعه می باشد و من
الان می خواهم به شما ارتقاع شغلی بدم .
مایا تشکر کرد و پیشنهاد آقای پارک رو قبول کرد و وسایلش رو جمع کرد و
همراه با آقای پارک
به شرکت یو اس ای رفتند.
اون شرکت از شرکت خودش خیلی بزرگ تر بود . تازه اون فکر می کرد شرکت
خودش خیلی بزرگ بوده .
ناگهان …
مردی با موهای بلوند و چشمای ابی جلوی مایا اومد و دستش رو روی شونده ی
آقای پارک گذاشت .
آقای پارک گفت : خانوم کیم ( فامیلی مایا ) ایشون پسر من مارک هستن .
مارک خودشو معرفی کرد و بعد آقای پارک ادامه داد :
شما و مارک با هم همکار هستید و باهم به ماموریت میروید پس از الان با
هم کنار بیاید .
و بعد خنده ای ریز کرد .
مایا هم جلو رفت و خودشو معرفی کرد و گفت که اونو مایا صدا کنند .
مایا درون دلش حس سرمای شدیدی کرد و بعد از آنها عذر خواهی کرد و
به دستشویی برای قایم شدن رفت
با خودش گفت که تو چت شده دختر ؟ و خودشو توی اینه نگاه کرد
از وقتی مارک رو دیده بود ی حسی پیدا کرده بود .
با خودش گفت یعنی عاشقش شدم ؟
این داستان ادامه دارد ……