Twelve p12
سلام
برو ادامه مطلب ::
میا گفت که از اینجا برو
مایا توی چشم هاش میا خشم شدید را میدید . دلیلش هم میدانست ، همش تقصیر خودش بود .
مایا رفت بیرون ، احساس نفس تنگی میکرد . واقعا پشیمون بود .
رفت و کنار پیاده رو نشست و شروع به گریه کردن کرد .گریه کرد و گریه کرد ، درحالی که گریه میکرد خاطرات روز های خوشش به میا رو مرور کرد .
اون روزی که برای اولین بار تصمیم گرفتن خواننده شوند ، آن روزی که براشون پیام اومد که اودیشن را قبول شدن ،
وقتی با هم روی سن آهنگ میخواندند ، ولی الان هیچ چیز نداشت ، وقتی با میا آشنا شد مادر و پدرش را توی یک تصادف از دست داده بود
وقتی این حادثه رو برای میا تعریف کرد میا بهش گفت که مادر و پدر اون هم توی تصادف فوت کردند و اون پیش خاله اش زندگی میکند .
مایا هم پیش خاله اش زندگی میکرد ولی یاد برادرش افتاد که وقتی مادر و پدرش فوت کردند ، به امریکا مهاجرت کرد .
اصلا ازش خبر نداشت
از ۱۰ سالگی تا الان میا همه کسی که داشت بود ولی دیگه اون هم نداشت .
احساس پوچی میکرد
ولی ناگهان گوشی اش زنگ خورد .
مارک بود ، وای میا یادش افتاد که همینطوری گذاشته بود و رفته بود
نگاه کرد دید تماس تصویری است .
جواب داد :
+ میا
- مارک.
+ بله ؟
- آلو مایا کجایی چند بار با خط عادی بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی
+ من توی کره ام .یکی از دوست های قدیمیم حالش خوب نبود باید سریع میومدم
ببخشید که تنهات گذاشتم .
- نه .اشکالی نداره فقط خواستم مطمئن بشم که حالت خوبه.
+ نگارانم بودی ؟
- اره میدونی من واقعا از وقتی دورو دیدم عاشقت شدم امیدوارم درک کنی
+ درک میکنم چون من تو همچین حسی دارو
و گونه هاش سرخ شد .
- پس فعلا خداحافظ راستی فردا میای ؟
+ اره میام خداحافظ .
مایا به فکر فرو رفت .
اون مارک رو یادش نبود
اون هنوز یکی رو داشت .
پس توی گوشیش دنبال یک پرواز برای خونه گشت
فردا صبح …
مایا بلند شد و مثل همیشه آماده شد
وقتی به شرکت رسید مارک منتظرش بود
- سلام
+ سلام
و به سمت اتاقشون رفتند .
مارک میخواست سر صحبت را با مایا باز کند ولی انگار مایا خیلی ناراحت بود پس فعلا چیزی نگفت .
در همین فکر بود که صدای درب آمد
پدرش بود ،آقای پارک
مایا و مارک هر دو سلام کردند
اقای پارک هم سلام کرد و سریع ادامه داد
امروز یک پیام از استرالیا دریافت کردیم
انگار که توی اونجا هک شدیم
خانم کیم شما چیزی دریافت نکردین ؟
+ چرا الان میخواست بهتون بگم یک گروه جاسوسی به اسم « سیلاور » میخواهند به اطلاعات مجموعه دسترسی پیدا کند و من دارم سعی میکنم که متوقفشون کنم ولی من فقط یک قسمت رو میتوانم نجات دهم توی استرالیا باید یک کسی تمام دسترسی ها را قطع کند .
البته ۲۴ ساعت وقت داریم
اقای پارک : پس وسایلت رو جمع کن شما و مارک باید بروید .
توی هواپیما
مارک کنار مایا نشسته بود
میخواست باهاش صحبت کند پس گفت
- راستی میشه از گذشته ات برام تعریف کنید
مایا ترسید و چیزی راجب به گذشته اش نگفت و به دروغ یک داستان تعریف کرد
…
پایان پارت
این داستان ادامه دارد …