Twelve p12

Lily Lily Lily · 1402/06/01 13:04 · خواندن 3 دقیقه

سلام 

برو ادامه مطلب :: 

 

میا گفت که از اینجا برو 

 

مایا توی چشم هاش میا خشم شدید را می‌دید . دلیلش هم میدانست ، همش تقصیر خودش بود .

مایا رفت بیرون ، احساس نفس تنگی می‌کرد . واقعا پشیمون بود . 

رفت و کنار پیاده رو نشست و شروع به گریه کردن کرد .گریه کرد و گریه کرد ، درحالی که گریه می‌کرد خاطرات روز های خوشش به میا رو مرور کرد .

اون روزی که برای اولین بار تصمیم گرفتن خواننده شوند ، آن روزی که براشون پیام اومد که اودیشن را قبول شدن ،

وقتی با هم روی سن آهنگ میخواندند ، ولی الان هیچ چیز نداشت ، وقتی با میا آشنا شد مادر و پدرش را توی یک تصادف از دست داده بود 

وقتی این حادثه رو برای میا تعریف کرد میا بهش گفت که مادر و پدر اون هم توی تصادف فوت کردند و اون پیش خاله اش زندگی می‌کند .

مایا هم پیش خاله اش زندگی می‌کرد ولی یاد برادرش افتاد که وقتی مادر و پدرش فوت کردند ، به امریکا مهاجرت کرد .

اصلا ازش خبر نداشت 

از ۱۰ سالگی تا الان میا همه کسی که داشت بود ولی دیگه اون هم نداشت . 

احساس پوچی می‌کرد 

ولی ناگهان گوشی اش زنگ خورد .

مارک  بود ، وای میا یادش افتاد که همینطوری گذاشته بود و رفته بود

نگاه کرد دید تماس تصویری است . 

جواب داد :

+ میا 

- مارک. 

 

 

+ بله ؟ 

- آلو مایا کجایی چند بار با خط عادی بهت زنگ زدم ولی جواب ندادی 

+ من توی کره ام .یکی از دوست های قدیمیم حالش خوب نبود باید سریع میومدم 

ببخشید که تنهات گذاشتم .

- نه .اشکالی نداره فقط خواستم مطمئن بشم که حالت خوبه.

+ نگارانم بودی ؟

 - اره  میدونی من واقعا از وقتی دورو دیدم عاشقت شدم امیدوارم درک کنی 

+ درک می‌کنم چون من تو همچین حسی دارو 

و گونه هاش سرخ شد .

- پس فعلا خداحافظ راستی فردا میای ؟

+ اره میام خداحافظ .

 

 

مایا به فکر فرو رفت .

اون مارک رو یادش نبود 

اون هنوز یکی رو داشت .

پس توی گوشیش دنبال یک پرواز برای خونه گشت 

 

 

 

 

 

فردا صبح …

 

 

 

مایا بلند شد و مثل همیشه آماده شد 

وقتی به شرکت رسید مارک منتظرش بود 

- سلام 

+ سلام 

و به سمت اتاقشون رفتند .

مارک میخواست سر صحبت را با مایا باز کند ولی انگار مایا خیلی ناراحت بود پس فعلا چیزی نگفت .

در همین فکر بود که صدای درب آمد 

پدرش بود ،آقای پارک 

مایا و مارک هر دو سلام کردند

اقای پارک هم سلام کرد و سریع ادامه داد 

امروز یک پیام از استرالیا دریافت کردیم 

انگار که توی اونجا هک شدیم 

خانم کیم شما چیزی دریافت نکردین ؟

+ چرا الان میخواست بهتون بگم یک گروه جاسوسی به اسم « سیلاور » میخواهند به اطلاعات مجموعه دسترسی پیدا کند و من دارم سعی می‌کنم که متوقفشون کنم ولی من فقط یک قسمت رو می‌توانم نجات دهم توی استرالیا باید یک کسی تمام دسترسی ها را قطع کند .

البته ۲۴ ساعت وقت داریم 

اقای پارک : پس وسایلت رو جمع کن شما و مارک باید بروید .

 

 

 

 

توی هواپیما 

 

 

 

 

 

 

 

مارک کنار مایا نشسته بود 

میخواست باهاش صحبت کند پس گفت 

- راستی میشه از گذشته ات برام تعریف کنید 

مایا ترسید و چیزی راجب به گذشته اش نگفت و به دروغ یک داستان تعریف کرد 

 

 

پایان پارت 

این داستان ادامه دارد …