Twelve p3
مایا تازه فهمید چه کار کرده
نمی دونست باید کجا بره یا چکار کنه اون بهترین دوستشو
ظاهرا کشته بود احساس میکرد الان واقعا سکته میکنه
از اتاق اومد بیرون و کیفش برداشت و همان طور که توی
کیفش دنبال سویچ ماشینش میگشت آسانسور را زد
سوار ماشینش شد و رفت و رفت تا دید به مرز کره ی شمال
و کره ی جنوبی رسیده نمی دونست باید کجا بره
توی ماشین کلی خودشو زد و گریه کرد ولی با خودش گفت
یعنی الان اون مرده ؟ داشت از ناراحتی و استرس می مرد
تا اینکه صبرش لبریز شد و تفنگش رو روی سرش گرفت
ولی بعد سریع پشیمون شد و تفنگش از شیشه ی ماشینش
پرت کرد بیرون .
مایا با خودش تصمیم گرفت کره ی جنوبی را توی گذشته رها کنه
و بره یک کار جدید کنه پس یک بلیط پرواز برای بریتانیا گرفت
و تصمیم گرفت بره و یک کارمند ساده شه
یک روز بعد :
مایا توی هتل بود و یک قیچی دستش موهای صورتی کم رنگ
و بلندشو می خواست کوتاه کنه ولی
یاد یکی از خاطراتش با میا افتاد :
این داستان ادامه دارد : …