Twelve P5
ادامه ی داستان : …
مایا وحشت زده شد
با لکنت گفت :ی ی یعنی ر روح م م میاست ؟؟
وحشتناک ترین لحظه ی عمرش بود البته بعد از کشتن دوستش
تصمیم گرفت گوشیشو از پنجره پرت کنه بیرون
چون اتاقش طبقه ی ۱۳ بود حتما می شکست
و البته همین کار را هم کرد.
با خودش گفت : البته کاشکی گوشیشو پرت نمی کردم ولی
احتمالا خیالاتی شدم .
رفت و دوششو گرفت و خوابید .
صبح روز بعد :
مایا از خواب بلند شد و دست و صورتی شست
و موهاشو درست کرد .
ولی دید
گوشیش سر جایش است و صحیح و سالم دارد زنگ می خورد
دید دوباره میا زنگ می زند
با خودش گفت مگه من گوشیشو پرت نکردم بیرون ؟
و وحشت زده تصمیم گرفته تماس رو جواب بده :
- الو ؟
- سلام خوبی مایا ؟
- تو کی هستی
- منم دیگه میا تو چت شده ؟
- ولی من به تو شلیک کردم
- اره کردی و من الان مردم و من روح میا هستم .
مایا از خواب پرید دید که همش خواب بوده البته خوشحال شد .
شروع کرد به درست کردن موهاش و لباس فرم صورتی کم رنگش
رو پوشید و آماده ی رفتن به سر کار شد .
سوار آسانسور شد و روی طبقه ی ۱۰ وایساد .
یک دختر ۱۴ ساله اومد تو و مایا رو شناخت و به او گفت :
تو مایایی؟
اونم ترسید و سریع پیاده شد و تصمیم گرفت به پله بره ولی
ظاهرا تصمیم خوبی نبود چون توی طبقه ی پنجم دوباره
مجبور با آسانسور بره .
این داستان ادامه دارد …
اگه دوست دارید داستان جدید بزارم لایک رو به ۶ تا برسانید .
ممنونم بچه ها