Twelve p11

Lily Lily Lily · 1402/05/20 11:27 · خواندن 2 دقیقه

مارک در را باز کرد و مایا سلام کرد .

وقتی رفت داخل مارک برایش سفره ای زیبا درست کرده بود 

 

 

 

 

 

بعد از شام

گوشی مایا زنگ خورد ؛ 

دوباره همان خانمی بود که صبح زنگ زده بود .

مایا واقعا نگران میا بود و تصمیم گرفت بره 

ولی مارک به اون یک کادوبی داد که با کاغذ پوشیده شده بود . 

مایا تشکر کرد و رفت.

 

 

 

..

 

بالاخره توانست یک پرواز به کره پیدا کند و وقتی به بیمارستان رسید 

رفت سراغ یک منشی .

سلام کرد و خودش را معرفی کرد .

منشی گفت :« بالاخره آمدید ! نمیدانید چقدر منتظر بودیم » 

بفرمایید الان راهنماییتون می‌کنم .

 

 

 

مایا وقتی میا رو دید اشک توی چشماش جمع شد و متوجه شد تیر باعث مرگ میا نشده بود .

گرفت و کنار تخت میا نشست .

 

از پرستار خواست آنها را تنها بگذارد .

وقتی میا چشمانش رو باز کرد ،

خیلی خوشحال شد که مایا اومده 

 

 

 

 

 

 

مایا گفت : 

من واقعا متاستفم 

نمیدونم چرا اون کارو کردم 

خیلی ناراحت بودم 

لطفا منو ببخش 

 

 

 

میا  ظاهرا از دست مایا ناراحت بود چون چیزی نگفت 

درسته که از آمدند خوشحال بود ولی از اون کاری که مایا کرده بود خیلی ناراحت بود 

و حتی قبل از آن که مایا بدون اون با یک کمپانی دیگر قرارداد بسته بود 

 

 

 

 

 

پس یه اون گفت که لطفا برو .

 

 

 

 

 

 

… این داستان ادامه دارد