Twelve p7
مایا به صورتش آب زد و رفت تا با مارک رو به رو بشه .
گرفت توی اتاق مشترکش با مارک و وسایلش رو دقیقا مثل
دفتر قبلی اش چید و شروع به سرچ کردن با لبتابش شد.
چند ساعت بعد …
مایا داشت وسایلش رو جمع میکرد تا بره خونه که ناگهان مارک بهش گفت تا باهم توی کافه
نانسی شام بخورند و مایا قبول کرد ولی داشت با خودش میگفت که چرا قبول کردم .؟!
مایا با ماشین خودش و مارک هم با ماشین خودش رفتن کافه و هم رو توی اونجا دیدند.
بعد از غذا مارک به مایا گفت که ۲ روز دیگه باید باهم به یک ماموریت توی هاوایی بروند .
مایا انتظارش رو نداشت .
بعد از شام تصمیم گرفت بره و دوش بگیره و بعد خوابید .
۲روز بعد…….
مایا خیلی ناراحت بود چون همیشه میا کمکش میکرد که برای مناسبتی
خواص لباس انتخاب کنه ولی الان …
بالاخره چمدونشو بست و آماده با تاکسی به فرودگاه رفت و مارک رو پیدا کرد .
سوار هواپیما شدند ولی مایا یادش نبود که خیلی از هواپیما میترسه و
ناگهان بی اراده دست مارک رو گرفت
این داستان ادامه دارد…………